همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت


دم غروب ، یکی یکی بچه ها پیدا شون میشه با اون ظاهر شیک ویکدست مشکی،مکبر داره اذان میگه ، با اونایی که سلام علیک دارم چاق سلامتی میکنم و یراست میرم تو وضوخونه بعد از وضو میرم تو شبستون، وقتی وارد شبستون میشم چهار شاخ میمونم آخه جمعیتی که هر شب جمع میشند واسه سینه و زنجیر زنی خیلی بیشتر از این چند نفریه که تو صف نماز ایستادند نمیدونم شاید اجرنماز خوندن پیش سینه و زنجیر زدن واسه امام حسین اینقدر کمه که اونا بیخیالش شدند!!

نماز با تموم مخلفاتش تموم میشه مداح دسته میره پشت میکروفون و میگه خوب گوش کنید نوحه امشب اینه این قسمت شو حفظ کنیدچون باید تکرارش کنید:

باغیان افسرده و بلبلان ماتم زده    ذکر هر گل نغمه بلبل یا حسین بن علی  بچه ها همه تکرار میکنندبعد از کلی تمرین کردن و هماهنگ کردن سنج و طبل وزنجیرزنها، بچه ها میاند بیرون سه تا اتوبوس واحد مثه شبهای پیش دم در مسجد آمادست تا بچه ها رو ببره به این چند تا حسینه و تکیه ای که دعوت شدندامسال نه زنجیر گیر ما اومد نه سنج ،  طبل هم که همیشه توش پارتی بازی میشه، ای خدا تا اینجا هم پارتی بازیه!! سوار اتوبوس میشیم ، راه کمی دوره ، همون حرفای صد من یه قاز داره بین بچه ها ردو بدل میشه ، به مقصد میرسیم ، راستش هنوز اینجا نیومدم ، حسینه اش خیلی بزرگه ، به محض پیاده شدن صف منظم میشه ، مداح دم میده ، دسته راه میوفته ، دسته ما سومین دسته بزرگه شهره ، وارد حسینه میشیم از فشار جمعیت تو زمستون و با یه لا پیرهن پر عرق شدم ، پرده ای که بین زن و مرها گرفتند و بر میدارند تا اون ها هم عزاداران امام حسین و ببینند، پیر زنها مثه ابر بهاری اشک میریزند بعضی از زنها فقط دماغشون پیداست ، بعضی از دخترها مثه ماه شبه چهارده از بین چادر مشکی میدرخشند و با اون نگاه شیطنت آمیزشون یکی یکی پسرای دسته رو برانداز میکنند ، به دلم نهیب میزنم : هوی حیون مجلسه امام حسینه ها ، بعد از یه ربع عزاداری پیر مردی که بزرگتر دسته حساب میشه و همیشه ختم جلسه رو اون اعلام میکنه این دم و میده : به لب تشنه تو کس آب ندید   ما میگیم : با وجودی که بود ساقی کوثر پدرت   ای تشنه لب حسین وای   ای بی کفن حسین وای .... با گفتن (( نزن )) از طرف حاج آقا یعنی وقت رفتنه با سرعت خودمون و میزاریم دم حسینه دیر بجنبیم اتوبوس مسجد حرکت میکنه و ما جا میمونیم جا موندن از اتوبوس یکی از کابوس های بچگیم بود ، دوتا مجلس دیگه هم تموم میشه مجلس چهارمی که آخریشه شام دعوت داریم تو راه یکی از بچه ها به شوخی میگه: بچه ها اینجا شام میدند محکم سینه بزنیدهمه میخندندوارد مجلس میشیم ، وای باز بین این دو سه تا مداح دسته کل افتاده هی رو هم دیگه رو کم میکنند و نوحه میخونند ، ساعت و نگاه میکنم ساعت یازده و نیم شبه ، بلاخره حاج آقا دم آخریو میده و با گفتن ((نزن)) همه چی تموم میشه بعد از عزاداری نوبت شام میشه ، غذا پخش میشه ، خورشت قیمه ست ، تو هیچ کدوم از ظروف غذا قاشق به چشم نمیخوره ، همه شاکی میشند ، تقسیم کننده ها به بچه ها میگند قاشق رفته زیر برنج ها اما از بس سوال میشه مداح دسته از پشت بلندگو اعلام میکنه :عزاداران محترم توجه کنید که قاشق ها رفته زیر برنج بگردید پیدا میشه ان شاءالله ...باز هم بی فلسفه میخندیم و بی منطق میخوریم اینجا هم تموم شد خسته و کوفته میام خونه رسیده و نرسیده خوابم میبره

________________________________________________________________________

باز یه روز جدید امروز حوصله رفتن با  دسته رو ندارم بابام سر صبحونه میگفت شبها یه روحانی منبر میره  تومسجد که حرفاش به دل آدم میشینه به خودم میگم اگه بابام از یکی تعریف کنه یعنی طرف یه چیزی حالیشه منم که عاشق نصیحت و حرف منطقیم .

 وارد مسجد میشم یه گوشه دنج کز میکنم و میشنوم کی چی میگه ، واااااای باز مداح ها پیداشون شد اگه تو مجلس امام حسین یه روحانی پیدا بشه که بتونه حرف حسابی تحویل مردم بده این مداح ها نمیگذارند از بس اطاله وقت میکنند راستشو بخواید از وقتی که فهمیدم چی به چیه از این جماعت مداح زیاد خوشم نمی یومدچون اهل مطالعه و تحقیق نیستند یه شلم شوروایی از شعر جور کردند و هر سال تکرار میکنند ، خوب یادم میاد که سال سوم دبیرستان انشائی با موضوع گریه بر حسین اما به چه قیمت ؟ نوشتم که کلی مورد توجه استاد مربوطه قرار گرفت وبعد از کلی تعریف و تمجید خطاب به من گفت فکر روشنی داری..

  بلاخره نوبت به روحانی رسید ، یه مرد سالخورده که چهرش به دل آدم میشینه آروم از منبر بالا میره از شروع سخنرانیش پیداست که فن سخنرانی و بخوبی میدونه ، حر فاش پر ازداستان وشوخی و پند اندرزه منم  غرقم تو نفس حقش هر از چند گاهی نصیحت میکنه ، حدیث میخونه بلا فاصله یه مطلب خنده دار میگه ...

از زبون حاج آقا:

سی ، چهل سال پیش یه مرد روحانی تو این شهر بود نائل به درجاتی شده بود پیش خدا که استخاره هاش بی برو برگرد درست جواب میداد و گره از کار مردم باز میکرد از قضا چند تا گنده لات که این مطلب و شنیده بودند پیش خودشون قرار میگذارند که برند پیش این مرد روحانی واستخاره کنند به پیشنهاد یکی از لات ها قرار میشه که نیت استخاره این باشه آیا میتونیم همه چنارهای حیاط مدرسه علمیه رو حواله حاج آقا کنیم یا نه ؟

با همین نیت میرند پیش مرد روحانی و طلب استخاره میکنند اون بد بخت از همه جا بی خبر هم استخاره میکنه و بعد به لات ها میگه من نمیدونم نیت شما چی بوده اما استخاره شما جوابش ایته::- محل گنجایش ندارد-  کل مجلس خندید اما با منطق . کلی حرف زد بدون اینکه کسی خسته بشه من که حسابی طلبش شدم .

 فردا  عاشوراست ساعت هم دارم میره که چهاربعد از نصف شب بشه .... یـــــا حســــیـــــن نظری کن ......

                                                                           نوشته شده توسط بچه مثبت