امون بده بذار بیام جهنمم میشه بهشت

چه زود گذشت دوچرخه سواری تو روزای گرم تابستونی روزای پرسه زدن بی غم تو کوچه ها روزایی که تفنگ ساچمه و تیر کمون سیمی بهترین تفریح بود . واسه ما بازی بودو واسه گنجشک ها مرگ و زندگی .

یه کم که گذشت و قد کشیدم طعم زید بازی رفت زیر زبونم لاس زدن الکی پشت تلفن و به چرا بردن چشم تو خیابون برای پیدا کردن په ماهی جوبی . نمیدونم کدوم کس خلی اینو یاد ما داد که دوست دختر مثه اتوبوس واحد میمونه اولی که بره بعدی تو راهه چون بعضی وقتا آدم بدون اینکه بخواد دلش گیر میفته .

گذشت و گذشت ماهی جوبی  هم دیگه حال گذشته رو نداشت و مبحث تلخ خانم بازی مطرح شد . بدمصب کلاس این کار طوریه که طفل راه هم که باشی بعد از مدتی کوتاه میشی پیر دهر و میتونی واسه ملت کلاس خصوصی بگذاری . اما چی و از دست میدی خدا میدونه ؟؟